اما آنچه این سریالها را از هم متمایز کرده و سبب جلب نظر مخاطبان میشود نحوه به تصویر کشیدن همین دستمایههای کمابیش مشابه است. اینکه کارگردان و نویسنده چگونه و با چه نگاهی به زوایای مختلف زندگی آدمها پرداخته اند، شاید مهمترین وجه در موفقیت این مجموعههای نمایشی باشد.
این موضوعات هر چند به کرات و در فرمهای گوناگون در سریالها و مجموعههای مختلف به تصویر کشیده شدهاند اما به این دلیل که کشمکشها و گرههایشان از بطن زندگی مردم برخاسته است، همواره مخاطبانی با درد مشترک را پای صفحه تلویزیون مینشانند و چه بسا به همین دلیل، نوشتن و ساختن چنین مجموعههایی و باورپذیر بودنشان سختتر از مجموعههایی با موضوعات تخیلی است.
این سریال، داستان برادری است که تلاش میکند حق مادر و خواهرها را به بهانه کینهای قدیمی از دست آنها بیرون کشیده و صرف زندگی خودش و همسر و فرزندش کند؛ صرف همسری که با او یکدل و یگانه نیست و اختیارش مثل عروسکی کوکی در دست پدرش است.
«ترانه مادری» روایتی بر مبنای خط محوری کینههای خانوادگی با موضوع فروش خانه باغی متعلق به مادر خانواده است که تمام اختلافات و پنهانکاریهای سالهای دور تا حالا را زنده میکند. اما در کنار این خط مرکزی داستانی، کاراکترهایی داریم که هر کدام داستانی جداگانه و جذاب آفریدهاند؛ داستانهایی هر چند ساده که به مدد بازیهای خوب بازیگرانشان جان گرفته و برای مخاطب جذاب شدهاند. '
دانیال حکیمی در نقش برادری که در پی فروش خانه است بسیار شبیه کاراکتر همان برادر سریال «خانه پدری» است؛ پسری خودخواه که ابتدای سریال تنها به منافع شخصی خود فکر میکند. اما این بار حکیمی پس از چندین سال و با تغییرات ظاهری، بازی نرمتر و جا افتادهتری دارد و مثل همه نقشهایش، گفتار با طمأنینه و صدای خوبش کمک بزرگی در ایفای نقش اوست.
حسن شخصیتپردازی در فیلمنامه سریال در مورد کاراکتر حامد (دانیال حکیمی) و اغلب کاراکترها در این است که مرزبندی سیاه و سفید ندارند و از همان ابتدا آدمهایی تک بعدی نیستند که با خواست کارگردان در پایان به زور استحاله شوند. اغلب آنها مثل آدمهای دنیای واقعی، آدمهایی خاکستری و قابل باورند که تغییر فکر و جهت زندگی شان به نرمی صورت میگیرد و تحمیلی نیست.
ظهور پدیدهای به نام هما روستا را هم بعد سالها دریک سریال ساده تلویزیونی باید به فال نیک گرفت. هما روستا را در کارهای به یادماندنی بسیاری به یاد داریم و لحن دوستداشتنیاش در ادای دیالوگها این بار هم در نقش مادری منطقی و با کاریزمای شخصیتی خاص، کاملا جا افتاده است؛ چیزی که به پرسونای هما روستا کاملا میآید و خوشبختانه مجبور نشده نقش مادری لرزان و بیاعتماد به نفس را بازی کند که در میانه دعواهای خانوادگی دمبهدم غش میکند و نمیداند طرف دخترها را بگیرد یا پسر دردانهاش را. فاطمه گودرزی هم با کاراکتر فرخنده در نقش مادری کنترل گر که همه کنترلها را به حساب محبت میگذارد خوب ظاهر شد.
هر چند اغلب بازیهای گودرزی شبیه هم هستند اما این بار، هم بازی او و هم شخصیتپردازیاش به تکامل نقش کمک کردهاند. سمیرا با بازی مینا لاکانی، دلیل حضورش و توجیه خیلی از دیالوگهایش هنوز چندان روشن نیست و فیلمنامه چندان به او نپرداخته و تنها کلیشه شخصیت دلسوز و نگرانی از او میبینیم؛ چیزی که در اغلب سریالهای داخلی وجودش مثل اکسسوار صحنه تکراری شده است. نزدیک نشدن به شخصیت سمیرا باعث شده، این کاراکتر حضور سرگردانی در سریال داشته باشد؛ حضوری که با وجود تلاش نویسندگان، به راز آلودگی و تعلیق داستان کمک خاصی نمیکند.
در کنار داستان اصلی، داستانکهایی شکل گرفته؛ ماجراهایی مثل مهاجرت همسرحامد و سرسپردگی بیحد او به پدرش (با بازی الهام پاوهنژاد که معلوم نیست به چه دلیل برخلاف همیشه آنقدر شتاب زده است) و رازهای بسیاری که در این خانواده نهفتهاند؛ رازهایی مثل اینکه بهرام و پویا فرزندان اصلی خانوادههای خود نیستند؛ حقیقتی که برملا شدن آن میتواند خیلی چیزها را به هم بریزد. داستان پیرنگ خوبی دارد و تمام حوادث به شکل سنجیدهای در هم تنیده شدهاند. شاید تنها نقطه ضعف داستان، به تصویر کشیدن سکانسهای مربوط به حوادث دانشگاه و بازیگری بازیگران آن باشد که کاملا مصنوعی و دور از ذهن از کار در آمده و بیش از آنکه به دانشگاه شبیه باشد به مدرسه شبیه است بهخصوص رفتار بچهها و حرفها و وقایع.
پویا که شخصیتی سست و وابسته به خانواده دارد به همکلاسی خود علاقهمند میشود و چگونگی جرقه زدن این رابطه و علاقه هرگز به تمامی روشن نمیشود و چگونگی روند این اتفاق کاملا کلیشهای و دور از ذهن است و نویسنده از دمدستترین تمهیدها برای بر ملا کردن راز پویا استفاده کرده و این راز جوری بر ملا میشود که انگار دست کمی از جنایت ندارد. خریدن ساعت و کادو دادن آن به خانم ادیب آنقدر لوس تصویر شده که هر کسی اگر یک بار هم گذارش به کلاسهای دانشگاه افتاده باشد، آن را باور نمیکند.
از سویی رفتار دانشجوهای سال بالایی و پایینیها مثل دبیرستانیهاست. اما بازیگر نقش بهرام جبرانکننده بخش اعظم کمبودها و گرفتاریهای این بخش سریال است. او آنقدر مسلط و قاطع بازی میکند که انگار سالهاست بازیگر است.
او علاوه بر به نمایش گذاشتن بازی خوب و قابل تحسین، به خوبی شخصیت بهرام را به تصویر کشیده؛ جوانی تند مزاج که باطن خوبی دارد با تم شخصیتی حامی – رهبر که اغلب در جمع بهدلیل هوش و حاضرجوابیاش در مرکز توجه قرار میگیرد. بازیگر این نقش در اجرای کاراکتر خود به خوبی از فن بیان و میمیک مناسب استفاده کرده و به کاراکتر بهرام ابعادی واقعی بخشیده است.
شاید نمک داستان ترانه مادری میتوانست عاشق شدن پویا و علاقه او نسبت به خانم ادیب باشد، اما سریال به شخصیت خانم ادیب چندان نزدیک نمیشود و به جز چند سکانس در دانشگاه و سکانسهایی در خانه که شاهد رفتار و برخورد کلیشهای بین او و پدری ویلچرنشین و مهربان هستیم (پدری که ندیده و نشنیده راز دختر را میخواند، از همان پدرهای خوب قصهها که وقتی قرار است خوب باشند، دیگر زیادی خوب هستند) چیز بیشتری از او نمیبینیم جز اینکه او همیشه دختری دو دل، عصبی، مقید و بسیار نگران آبروی خود است.
بیتا سحرخیز در ادامه بازی خود در فیلم «همخانه» در این سریال هم تا حد زیادی فرم بازیاش عصبی و کنترل نشده است و درجات عصبانیت و مهربانیاش متعادل نیستند و البته این شاید به نقشی که برای او نوشته شده، برگردد. تا این قسمت، هنوز گرههای بسیاری در ترانه مادری (با وجود پخش هر شبه) ناگشوده مانده؛ اینکه چرا این 2 پسر به فرزندی پذیرفته شدهاند و دلیل حضور سمیرا و سرانجام خانهباغ و رفتن حامد به خارج و... .
هر چند سریال ریتم کندی دارد و تعلیق و کشمکش چندانی در کار نیست و در مدت زمان کوتاه هر قسمت اتفاق خاصی در آن نمیافتد، حتی ماجرای عاشق شدن پسرکی دستوپاچلفتی و دختری که مدام سر دنده لج است هم، چیزی نیست که چندان توجه مخاطب را جلب کند. اما نحوه به تصویر کشیدن همین وقایع ساده و پخش هر شبه آن، به علاوه مجموعه عواملی مثل فیلمنامه، دیالوگها و... دست به دست هم دادهاند تا
ترانه مادری جایگاه مناسبی نزد مخاطبان به فراخور سلیقهشان داشته باشد. این سریال با حضور جمعی از بازیگران حرفهای و ماجرایی که برای بسیاری از خانوادهها آشناست هر چند بارتعلیقی قویای ندارد اما با همین ریتم آهسته و پیوسته میرود تا با پیشروی داستان به سمت انتها رضایت مخاطبان را برآورده کند.